من یاد گرفتم از تنهایی هایم یک دیوار بسازم. یک دیوار که وقتی نمی شود روی آن مینشینم.  وقتی تنهای تنها میشوم می روم روی آن دیوار مینشینم.  من این دیوار را دوست دارم چون هر بار تنها شدم یک آجر به آن اضافه کردم و هر روز این دیوار محکم تر میشود و من این استحکام را دوست دارم. 


چشمان دخترک چقدر غم داشت. وقتی دیدمش در نگاه اول گفتم چقدر این دختر زیباست ولی بعدا دیدم این زیبایی تاوان داشته برایش برای چگو ماجرای غمناکی است. همه این نسل و نسل های قبل و بعدمان پر شده ایم از تحصیلات عالیه. هرکسی را میبینی حداقل یک لیسانسی، فوق لیسانسی، دکتری، مهندسی را پشت اسمش به یدک می کشد. ولی امان از وقتی که کار بکشید به روابط انسانی، آنجا که باید بتوانی یک رابطه را شروع کنی، بتوانی حرف بزنی، بتوانی از حس و حالت بگویی، آنجایی که باید گوش بشوی و همدلی کنی و بپذیری اش. 


عصر جمعه چرا این قدر حال و اوضاع وخیم میشه گاهی. دلم میخاد بدونم چرا همه غم عالم اینطوری هوار میشه. فکر میکنم چه چیزایی میتونه حال دلمو الان بهتر کنه؟ نه خوردن یه چایی، نه حرف زدن با یه رفیق قدیمی، نه یه خواب خوب و نه هیچ چیز دیگه. فقط و فقط یه پیام خوب احوال پرسی از یه آدم خاص که حالتو بپرسه و گپ کوتاهی در غالب چند پیام شب رو که نه فردامم میسازه.
دلم را با خود می برم می گذارم ته آن صندقچه که دیگر تنگ نشود نمی دانم کی میخواهد از من انتقام بگیرد و من از آن صندوقچه تاریک بدم می اید اصلا انگار رحم ندارد. انگار نمی فهمد بی قراری های دل را. پس تکلیف این همه شور و هیجان و امید چه می شود که آنها هم می روند ته صندوقچه.

پس بگذار اینجا فریاد بزنم که کسی نفهمد چه آمده بر سر این دل بیچاره. بگذار اینجا حداقل همه بفهمند که من برای نشتن با تو در یک کافه و خوردن چای حسرت می خورم. بگذار اینجا همه بفهمند که عاشقت هستم و دوستت دارم. در آن صندقچه هیچ کس صدای دلم را نمی شنود. اصلا نباید که بشنود. 

کی آرام میشوی ای دل من بگو تا بیابمت


از اون روزی که مروارید به من گفت اگر اون بره فوقش 6 ماه میشکنی و بعد دوباره سرپا میشی زمان زیادی نمیگزره. اون روز تمام وچودم ترسید از این اتفاق با خودم گفتم عجب نگاهی چرا باید به این موضوع حتی فکر کنم. همه نیروهای درون من همیشه میخواسته نگه دارد. نه از روی عشق که از روی ترس. من ترسیده ام در زمان های زیادی که جلوی رفتن آدمها رو گرفته ام ترسیده ام. از آن زمان شاید کمتر از سه ماه گذشته باشد ولی من اکنون در عجیب ترین جای رابطه ام با تو ایستاده ام.
امروز به یک منبع انرژی می اندیشم که پر است از عشق و سرخوشی و امید وهستی امروز به این فکر میکنم که آدم ها انرژی اندکی دارند برای حضور برای زندگی و برای اینکه به تو بدهند. آن ها نهایتا ظرفشان دو برابر تو باشد یا سه برابر و یا حتی بیشتر. ولی آنچه میلیون ها برابر ظرف تو انرژی دارد اقیانوسی است از کل زندگی. و اینکه آن اقیانوس به تو وصل میشود و برایت حال خوب می آورد.
من یاد گرفتم از تنهایی هایم یک دیوار بسازم. یک دیوار که وقتی نمی شود روی آن مینشینم. وقتی تنهای تنها میشوم می روم روی آن دیوار مینشینم. من این دیوار را دوست دارم چون هر بار تنها شدم یک آجر به آن اضافه کردم و هر روز این دیوار محکم تر میشود و من این استحکام را دوست دارم.
چشمان دخترک چقدر غم داشت. وقتی دیدمش در نگاه اول گفتم چقدر این دختر زیباست ولی بعدا دیدم این زیبایی تاوان داشته برایش برای چگو ماجرای غمناکی است. همه این نسل و نسل های قبل و بعدمان پر شده ایم از تحصیلات عالیه. هرکسی را میبینی حداقل یک لیسانسی، فوق لیسانسی، دکتری، مهندسی را پشت اسمش به یدک می کشد. ولی امان از وقتی که کار بکشید به روابط انسانی، آنجا که باید بتوانی یک رابطه را شروع کنی، بتوانی حرف بزنی، بتوانی از حس و حالت بگویی، آنجایی که باید گوش بشوی و
عصر جمعه چرا این قدر حال و اوضاع وخیم میشه گاهی. دلم میخاد بدونم چرا همه غم عالم اینطوری هوار میشه. فکر میکنم چه چیزایی میتونه حال دلمو الان بهتر کنه؟ نه خوردن یه چایی، نه حرف زدن با یه رفیق قدیمی، نه یه خواب خوب و نه هیچ چیز دیگه. فقط و فقط یه پیام خوب احوال پرسی از یه آدم خاص که حالتو بپرسه و گپ کوتاهی در غالب چند پیام شب رو که نه فردامم میسازه.
داریم با امیرحسین و امیر محمد برمیگردیم تنها بدون تو از خونه مامانم. داریم رادیو گوش میدیم توی ماشین. امیرحسین رادیو دوست داره. داشتم فکر میکردم چطوری میتونم یه رادیو براش پیدا کنم که گاهی تو خونه روشن کنم. یادم میاد که رادیو سفیدت رو در آوردی، اون موقع من بودم تنها امید دل تو. دادی بهم گفتی بیا عزیزم این رادیو برای تو. سفید بود گزاشتمش روی ماکروفر یه ساعت قرمز دیجیتالی داشت که صبح ها کوکش میکردیم که بیدار شیم و ظهر ها تنهایی من رو بدون تو پر میکرد.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Vimeo | ویمیو زیگ زیگ آدرس وبلا گ تغییر کرد اینجا همه چی هست پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان Kamdynnesevxc52 Rumah